معاون هنری اداره تجسمی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی معرفی شد «جمعه‌بازار کتاب مشهد» در جمعه بارانی مشهد (۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۳) + تصاویر «زهرا خوشکام» همسر علی حاتمی درگذشت (۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۳) علت مرگ بروسلی چه بود؟ نقد و بررسی فیلم سینمایی «مست عشق» در برنامه هفت (۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۳) فیلم‌های سینمایی امروز تلویزیون (جمعه ۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۳) مصطفی رحماندوست: خلق نگاه تازه از دنیای کودکان در شعر رضوی نیاز این حوزه است بر مدار نور به پیشواز میلاد هشتمین نور | افتتاح نمایشگاه خوشنویسی طلاب حوزه علمیه در آستانه میلاد حضرت رضا (ع) روایتی کافکایی از یک طنز تلخ | گفتگو درباره رمان «کمیته» رونمایی از نقاشی پرحاشیه چارلز سوم «زنانی که با گرگ‌ها دویده‌اند» ساخته امیراطهر سهیلی روی پرده سینما رفت + فیلم «زخم کاری» و «سووشون» در انتظار پخش از شبکه نمایش اگر دستت را رها کردم روایت‌های دیده نشده از زائران امام رضا (ع) «حماسه» جاری در ادبیات «پرونده مختارنامه» در نمایشگاه کتاب استقبال از «مکس دیوانه» در جشنواره کن
سرخط خبرها

حکایت کش دار قبر بابای حکیم صاحب دل

  • کد خبر: ۱۴۶۴۲۸
  • ۰۱ بهمن ۱۴۰۱ - ۱۵:۵۶
حکایت کش دار قبر بابای حکیم صاحب دل
در روزگاران قدیم در یکی از شهر‌های ساحلی حکیم صاحب دلی زندگی می‌کرد که کرامات بسیار داشت و بسیار دست به خیر و در خانه باز و سفره انداز بود و مردمان تا منتهی الیه از خوان نعمت او بهره‌مند و برخوردار بودند.

در روزگاران قدیم در یکی از شهر‌های ساحلی حکیم صاحب دلی زندگی می‌کرد که کرامات بسیار داشت و بسیار دست به خیر و در خانه باز و سفره انداز بود و مردمان تا منتهی الیه از خوان نعمت او بهره‌مند و برخوردار بودند. روزی شخصی به نزد حکیم صاحب دل رفت و گفت:‌ای حکیم صاحب دل، سخنی دارم. حکیم صاحب دل گفت: بگوی. ناگهان شخص به گریه افتاد. حکیم گفت: چه شد،‌ای شخص؟ شخص از شدت گریه نتوانست پاسخی بدهد.

حکیم گفت: گریه هایت را بکن، وقتی سبک شدی سخن بگوی. شخص هرچه گریه کرد سبک نشد و نتوانست سخن بگوید. حکیم که حوصله اش سر رفته بود، رئیس دفترش را صدا کرد و گفت: این شخص را ببر و هروقت گریه هایش تمام شد بیاور تا سخنش را بشنوم. در این هنگام گریه شخص تمام شد و گفت: می‌گویم، می‌گویم. حکیم گفت: بگوی. شخص گفت: من تا هفته پیش نابینا بودم،  اما هفته پیش به زیارت قبر پدر شما رفتم و او مرا شفا داد و اکنون می‌بینم. حکیم بلافاصله گفت: این مرد را ببرید و بدهید چشمانش را کور کنند تا دوباره برود و از بابای من شفا بگیرد.

رئیس دفتر در گوش حکیم گفت:‌ای حکیم، این همه خشونت لازم است؟ حکیم در گوش رئیس دفتر گفت: الکی گفتم. این شخص احتمالا یک شخص متملق است و پول می‌خواهد و من با این برخورد می‌خواهم به او درسی بزرگ بدهم. شخص گفت: اگر می‌خواهید کورم کنید، بکنید. چون کسی که یک بار شفا بدهد، دوباره هم می‌دهد. حکیم به رئیس دفتر گفت: عجب متملق سفتی است. خودت قضیه را جمع کن. رئیس دفتر رو به شخص کرد و گفت: از کجا معلوم که راست بگویی؟

شخص گفت: پرونده پزشکی ام موجود است؛ و پرونده پزشکی اش را از داخل کیفش درآورد و به رئیس دفتر داد. رئیس دفتر پرونده را مطالعه کرد و به حکیم گفت:‌ای حکیم، راست می‌گوید. این شخص نابینا بوده و هفته گذشته شفا گرفته است. حکیم گفت: عجب. سپس رو به شخص کرد و گفت:‌ای شخص، بدان و آگاه باش که پدر من کارگر ساده‌ای بوده است که سال‌ها پیش بر اثر تصادف رانندگی با درشکه دار فانی را وداع کرده است و مزار و مقبره‌ای هم ندارد و من با تلاش و کوشش خود و ریاضت‌های بسیار به این مقام رسیده ام.

رئیس دفتر گفت:‌ای حکیم، در زمانه ما این طور است که اگر شما همان گونه که خود شخص صاحب دلی هستید، فرزند شخص صاحب دلی نیز بوده باشید بهتر است و مردم بیشتر احترام می‌گذارند. پس آیا بهتر نیست؟ حکیم گفت: واقعا این طور بهتر است؟ قبلا این طور نبود. شخص گفت: زمانه عوض شده است. رئیس دفتر گفت:‌ای حکیم بزرگ، حالا که قبر پدرتان شفا داده است و اسناد آن هم موجود است، بیایید آن را مکانی ویژه اعلام کنیم.

حکیم گفت: ول کن بابا. وی افزود: با این شخص چه کنیم؟ پول می‌خواهد؟ شخص گفت: باور کنید من فقط برای تشکر آمده بودم. حکیم که صداقت شخص را دید دستور داد به او ۱۰ کیسه همیان بدهند. شخص نیز کیسه‌ها را گرفت و با طبیبی که برایش پرونده پزشکی جعل کرده بود نصف کرد و این حکایت کش دار را بالأخره به پایان برد.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->